من و روزگار

ثبت خاطرات و اتفاقات زندگی

من و روزگار

ثبت خاطرات و اتفاقات زندگی

اتفاقات دم عید

به حامد زنگ میزنم و بهش میگم که با مامانم میرم بیرون میگه صبر کن ده دقیقه ای میرسم خونه. یه حسی بهم میگه میخواد عیدیم رو بده که میگه صبر کن یکم بعد صدای آسانسور رو که میشنوم از چشمی در نگاه میکنم خودشه ولی دوباره برمیگرده اینسری دیگه تقریبا مطمئن میشم که میخواد عیدی بده و چیزی تو ماشین جا گذاشته دوباره صدای باز شدن در اسانسور رو میشنوم و بدنبالش صدای زنگ در. درو باز میکنم بعد از سلام و احوالپرسی یه بسته کمتر از صدتایی اسکناس پنج تومنی  میگیره به طرفم  و میگه عیدیته تشکر میکنم و میگم اینجوری عیدی میدن میذاشتی داخل پاکت و یه شاخه گل هم روش. جوابش بهم اینه که عیدی تو نیست این واسه مامانا و آبجیها واسه تو بعدا اسکناس نو میگیرم (که بماند بعدی وجود نداره وقتیکه از فردا بانک ها تعطیلند.) اعصابم میریزه بهم. پولارو پرت میکنم رو مبل و بهش میگم منو چی فرض کردی چرا مثل بچه باهام رفتار میکنی یه بار میگی عیدیته یه بار میگی واسه تو نیست مگه من مسخره توام و بدنبال این حرفا اخم حامد و حرفهای مزخرف همیشگی که منو متهم میکنه و شروع یه قهر دیگه.
همه اون طرحهایی که واسه چیدن هفت سین تو ذهنمه شیفت دلت میکنم وقتی بود و نبودش واسه بعضیها فرقی نداره وقتی هیج نظری نداره و حتی بعد تموم شدنش یه دستت درد نکنه خشک و خالی نمیگه واسه چی بچینم. امسال کل خونه تکونی که اساسی هم بود به خاطر مشغله حامد بدوش من بود بی انصافیه بگم تشکر نکرده ولی تشکر وقتی بوده که درمورد کارایی که کردم بهش گزارش دادم  وگرنه اونم به روش نمیاورد. درد زیاده واسه گفتن. یاد دلخوری های دم عید که زمان مجردی تو خونواده پیش میومد میفتم انگار دیگه پیشونی نوشتمون اینه هم من هم خواهرم که دیروز با شوهرش طبق معمول هر سال دعواشون شده.
با تمام وجودم میگم کاش امکان طلاق وجود داشت کاش راه بازکشتی بود و کاش راه بازکشتی به خیلی قبلترها بود کاش هیج وقت بدنیا نیومده بودم.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.