امروز یه مختصر کدورتی بین من و حامد پیش اومد که طبق معمول حامد بیش از اندازه مهمش کرد و مثل اغلب مواقع از واژه هایی مثل نفهم استفاده کرد و منم مثل اکثر مواقع سکوت کردم. شب رفتیم خونه مادر شوهرم که اخمهاش تو هم بود و مادر شوهرم پرسید چشه منم گفتم از من ناراحته. این ادم بقدری شعورش پایینه که با رفتارهاش و نحوه حرف زدنش منو پیش پدر و مادر و دوخواهرش تحقیر کرد. آدمی که متوجه نباشه هر چقدر هم با زنش اختلاف داشته باشه هرچند هم تقصیر من باشه نباید پیش دیگران بهم بی احترامی کنه دیگه چه انتظاری میتونم ازش داشته باشم. هفت ساله بعد از دعواهامون راجع به رفتار غلطش بعد از دعواهامون باهاش حرف زدم ولی گوشش در و دروازه ست وقتی ناراحت و عصبانیه چشمش رو میبنده دهنش رو باز میکنه و به این فکر نمیکنه که من با این آدم یه عمر میخوام زندگی کنم جالب اینجاست که تا رفتار نادرستش رو به روش نیارم از معذرت خواهی خبری نیس. دیگه حوصله ندارم رفتارای غلطش رو بهش گوشزد کنم. همین دو سه هفته پیش بود که بخاطر اینکه بالای رادیات سیاه شده بود و من هفت هشت ماه پیش خواستم تمیز کنم که لک شد و تو این مدت حواسش به دیوار نبوده و متوجه لک نشده خواهرش و شوهرش که خونمون بودن متوجه لک دیوار شدن و دامادشون از حامد راجع به لک سوال کرد وقتی حامد قضیه رو فهمید چه سرکوفت هایی که پیش مهمونا بهم نزد از خجالت آب شدم یا وقتی میبینه به خاطر یه تابلو دوبار دیوار سوراخ شده چه اخم هایی که نمیکنه چه حرفهای تلخی که نمیزنه. رفتار زشتش رو که پیش دامادشون با من داشت بعد چند روز بهش گفتم پاشو کرده بود تو یه کفش که تو چرا دیوارو خراب کردی اصلا قبول نکرد که منو پیش یه مرد غریبه تحقیر کرده. یا قضیه پنج شش سال پیش که تو کوه خوردم زمین و پنج شش متر قل خوردم و پام خورد به سنگ طوری که فکر کردم شکسته برادرم و خواهرم با استرس خودشونو به من رسوندن و این اقا وقتی منو دید فقط خندید بدون هیچ نگرانی. من با همچین آدمی دارم زندگی میکنم.
قرار بر این بود که امروز برای سقط برم بیمارستان که حامد قبل از دعوایی که بینمون پیش اومد گفت تا جور شدن مرخصیش تا فردا صبر کنم. قرصی که واسه سقط میدن تو شهرمون ممنوعه و فقط بیمارستان ها مجاز به تجویزش هستن مشورت که کردم بعضی ها گفتن قرص رو از تهران جور کن تو خونه سقط کن بعضی ها هم گفتن تو خونه خطرناکه برو بیمارستان. واسه بیمارستان استخاره کردم که گفتن زحمت جزئی داره اگه تحمل کنم آینده ی خوبی داره. به استخاره عمل میکنم و میرم بیمارستان. ولی بدجور انقباضات رحمی دارم لک بینیم هم بیشتر از قبله ترجیح میدم فردا رو هم صبر کنم اگه خبری نشد پس فردا یعنی دوشنبه برم بیمارستان. از خوردن دم کرده زعفران و توکلیجه و... هم مضایغه نمیکنم تا چه پیش آید. عصر حامد قبل از رفتن سرکار زنگ زد به آبجی کوچیکش و گفت شب بیاد پیشم. منم چون باهاش قهرم بهش نگفتم تصمیم ندارم فردا برم بیمارستان.