بالاخره بعد از شش سال و خرده ای که از ادواجمون میگذره تصمیم قطعی برای بچه دار شدن گرفتیم. و خدارو شاکرم که این تصمیم دقیقا زمانی افتاد که طرز تفکر من راجع به حامد همسرم عوض شده و این تغییر مثبت, فکر میکنم به خاطر تغییری بود که تو شغلش در تیر ماه امسال ایجاد شد و با اینکه شرایط کاری برای خودش و شرایط خانوادگی برای من سخت تر شده ولی روحیه خودش و من خیلی بهتر شده و من بیشتر از قبل به توانایی های حامد پی بردم و بیشتر از قبل قبولش دارم. شرایط کاری قبلی حامد اجازه شکوفایی استعدادهاش رو نمی داد. و باز خداوند رو به خاطر خیری که در این جابجایی قرار داده بود و ما فکر میکردیم شره شاکرم.
بگردم به قضیه بچه دار شدن...
از 20 مهر ماه امسال زمان خیلی کند میگذره دوست دارم زود موعد تست فرا برسه و مادر شدنم خوشحالم کنه البته اگه خدا بخواد..چند هفته پیش دوبار تست کردم که منفی بود ولی چون احتمال خطا تو اون زمان بالا بود تصمیم گرفتم تا سی ام صبر کنم که اگه خدای نکرده منفی بود مطمئن باشم چون دو به شک بودن آزارم میده انتظار خیلی سخته امیدوارم خداوند دامن همه اونایی که بچه میخوان رو سبز کنه و فرزند سالم و صالح بهشون هدیه بکنه.
چند روزیه دل دردهای عجیبی دارم که قبلا سابقه نداشته. دیشب برادرم و خانواده ش رو به بهانه سفر زیارتی که برادرم در پیش دارن شام دعوت کرده بودم ظرف ها رو با کمک حامد شستم ( خانوم برادر به خاطر ترک استخوان مچش نزاشتم کمک کنه) که خیلی اذیت شدم احتمالا به خاطر فشار کاری بود که شب موقع خواب دل درد عجیب و شدیدی داشتم خودم که احتمال حاملگی میدم ولی باز خدا عالمه.