من و روزگار

ثبت خاطرات و اتفاقات زندگی

من و روزگار

ثبت خاطرات و اتفاقات زندگی

چجوری حامله بودنم رو به مامانم بگم

یه چند روزی بود که مامانم و بابام رفته بودن ختم یکی از اقوام دور و برادرام تو خونه تنها بودن و منم میدونستم که اگه بهشون سر بزنم کارهایی که تو خونه تلمبار شده رو باید انجام بدم و این با توجه به لک بینی که داشتم و سفارشی که دکترم به استراحت کردنم کرده بود ممکن بود برام خطرناک باشه به همین دلیل ترجیح دادم نرم خونشون و شبهایی که حامد نیس بگم خواهر شوهرم بیاد پیشم. دیشب از طریق داداشم فهمیدم که مامانم سر این قضیه ازم دلخور شده . برای اینکه کارمو توجیه کنم باید باردار بودنم رو بهش بگم ولی این حیای مزخرفی که فقط تو خونواده ما حاکمه مانع ازین میشه خودم بتونم بگم. باید بسپرم به خواهرم که اونم میدونم میخواد شیپور برداره و داداشا رو هم خبردار کنه. خیلی حس بدی دارم. ازین رودروایسی که تو خانواده بین بچه ها باهمدیگه و بچه ها و بابا مامان وجود داره بدم میاد. خواهرم از وقتی که ازین خانواده جدا شده خیلییییی عوض شده و برعکس ما خیلی حرفها رو خیلی راحت میزنه ولی من...

خوشحالم ازینکه با خانواده ای وصلت کردم که ازین حیاهای مزخرف بینشون وجود نداره.

نظرات 1 + ارسال نظر
آدینه پنج‌شنبه 12 آذر 1394 ساعت 14:43

سلام بر زهرای عزیز....
امیدوارم حالت خوب باشه...
اول از همه تبریک برای مامان شدن....
بهترین حس دنیاست...
من از وبلاگ نورا اومدم...

سلام عزیزم خیلی ممنون از لطفت. شرمنده ازینکه دیر جواب میدم فکر نمیکردم کسی کامنت گذاشته باشه. عزیزم دعا کن بهترین چیزی که ممکنه برام اتفاق بیفته پریروز تشخیص حاملگی پوچ داده شد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.