بالاخره طلسم هفت ساله شکست و من و حامد اولین مسافرت بعد شروع زندگی زیر یه سقف برامون جور شد اونم یهویی یعنی تقریبا دوهفته پیش و ما امشب عازم مشهد مقدس هستیم. و این درحالیه که با جیب خالی قلبا راضی به رفتن نیستم و فقط سماجت حامد باعث شده رضایت بدم. تنها امیدمون به پولیه که تو حساب حامده که سه هفته پیش واسه چک واریز کرده که طرف وصول نکرده. امیدوارم مسئله خاصی پیش نیاد و بهمون خوش بگذره. حس عجیبی دارم انگار که سفر بی بازگشتی دارم.
امروز یه مختصر کدورتی بین من و حامد پیش اومد که طبق معمول حامد بیش از اندازه مهمش کرد و مثل اغلب مواقع از واژه هایی مثل نفهم استفاده کرد و منم مثل اکثر مواقع سکوت کردم. شب رفتیم خونه مادر شوهرم که اخمهاش تو هم بود و مادر شوهرم پرسید چشه منم گفتم از من ناراحته. این ادم بقدری شعورش پایینه که با رفتارهاش و نحوه حرف زدنش منو پیش پدر و مادر و دوخواهرش تحقیر کرد. آدمی که متوجه نباشه هر چقدر هم با زنش اختلاف داشته باشه هرچند هم تقصیر من باشه نباید پیش دیگران بهم بی احترامی کنه دیگه چه انتظاری میتونم ازش داشته باشم. هفت ساله بعد از دعواهامون راجع به رفتار غلطش بعد از دعواهامون باهاش حرف زدم ولی گوشش در و دروازه ست وقتی ناراحت و عصبانیه چشمش رو میبنده دهنش رو باز میکنه و به این فکر نمیکنه که من با این آدم یه عمر میخوام زندگی کنم جالب اینجاست که تا رفتار نادرستش رو به روش نیارم از معذرت خواهی خبری نیس. دیگه حوصله ندارم رفتارای غلطش رو بهش گوشزد کنم. همین دو سه هفته پیش بود که بخاطر اینکه بالای رادیات سیاه شده بود و من هفت هشت ماه پیش خواستم تمیز کنم که لک شد و تو این مدت حواسش به دیوار نبوده و متوجه لک نشده خواهرش و شوهرش که خونمون بودن متوجه لک دیوار شدن و دامادشون از حامد راجع به لک سوال کرد وقتی حامد قضیه رو فهمید چه سرکوفت هایی که پیش مهمونا بهم نزد از خجالت آب شدم یا وقتی میبینه به خاطر یه تابلو دوبار دیوار سوراخ شده چه اخم هایی که نمیکنه چه حرفهای تلخی که نمیزنه. رفتار زشتش رو که پیش دامادشون با من داشت بعد چند روز بهش گفتم پاشو کرده بود تو یه کفش که تو چرا دیوارو خراب کردی اصلا قبول نکرد که منو پیش یه مرد غریبه تحقیر کرده. یا قضیه پنج شش سال پیش که تو کوه خوردم زمین و پنج شش متر قل خوردم و پام خورد به سنگ طوری که فکر کردم شکسته برادرم و خواهرم با استرس خودشونو به من رسوندن و این اقا وقتی منو دید فقط خندید بدون هیچ نگرانی. من با همچین آدمی دارم زندگی میکنم.